![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
<-PollItems->
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
امیر رضا(رضایا)=خودم (سحر)
آرمین2afm=بهار
اردلان طعمه = پگاه
امیر تتلو= یاسمین
نیما=مریم
سپهر= سوگند
بهرام=پریا
دانیال = آنا
وقت نیست بخونید دیگه
23 قسمت آخره و همه باید احساستونو راجب این چهار قسمت بگید .
من بعضی از جاهارو خلاصه میکردم شاید براتون یه قسمتایی عجیب اومد
همه نظر میدیذه
سلام .همتونو دوست دارم
دلمم خیلی براتون تنگ میشه
از همتون خواهش میکنم نظر بدید
مخصوصا فاطمه جون دوستم دیگه خودش میدونه کیه
خواهش میکنم داستانو کامل بخونید چون همه چی تو این چار قسمت معلوم میشه
اینم آهنگمه هرکی میخواد بخونه بگه من رمزو بدم
هیشکی حق انتقاد نداره ها .
من براش اسم انتخاب نکردم .هرکی خوشش اومد یه اسم برا آهنگم بگه.
سیزده به در کجا رفتی؟
سلام دخیا و پسملا.
آیا خوبید؟
آیا خوشید؟
آیا فکر میکنید داستان ادامه داده باشم؟
آیا حاضرید نظر بدید؟
آیا من نمردم؟
آیا من جون نکندم تا داستانو تا اینجا بکشونم؟
آیا شما گشنه نیستید؟
آیا دوست دارید آهنگی که خودم نوشتم بخونید؟
آیا؟؟؟؟هرکی میخواد آهنگمو ببینه تو پست بعدی عضو بشه
آیا؟؟؟؟اینم قسمت 19 بدون رمز.نظر یادتون نره...ببخشید کم نوشتم آخه هی میپرید
تعداد نظرات بالا باشه ها
سلام سلام .
خوبین؟
من دارم میمیرم از کمر درد
خوب برید سراغ داستان توی ادامه خیال عاشقی.
اونجا سوال گذاشتم هرکی به سوال جواب بده و جواب درستو بگه برندا میشه
و هرکی حتی جواب فلط بگه بازم برنده میشه چون فقط جواب سوالو داده و من تو پست بعدی اسمای اینارو میگم
فعلا بای
اینم قسمت17
دیید من چقد مهربودم .
شما که نظر ندادید
حالا دیگه برید بخونید
رمز نداره برید ادامه
سلام سلام
ببخشید خیلی دیر آپ کردم ...ماه پیش نتونستم آپ کنم ...
حالا هم زیاد حرف نمیزنم
نظرا بالای 20
1925 رمز داستان
اینم از قسمت 15
بازم کمه ولی باید سازگار باشید دیگه.
ناشکری نکنیدا!
اینم رمز داستان1925
استان یه خورده تغیر کرده . ولی همون قسمت 15 .
لیلی گفت:موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،
دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:
نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
دلم را هم.
لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
شیرینی لیلی را؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت:
هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
من خار را دوست تر دارم.
لیلی گفت: دستهایم پل است.
پلی که مرا به تو می رساند.
بیا و از این پل بگذر.
مجنون گفت:
اما من از این پل گذشته ام.
آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار.
عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد
اینم 14.
رمز = 1925
اگر کم بود به بزرگی خودتون ببخشید
آن روز با تو بودم
امروز بی توام
آن روز که با تو بودم
بی تو بودم
امروز که بی توام با توام
ببخشید که توی ادامه مطلب آپ نکردم
چون ادامه مطلب باز نمیشه
ایشالا قسمتا بعد آپ میکنم تو ادامه مطلب.
اولای این قسمت از زبون بهار نوشته شده .
****از زبون بهار****
وقتی از خونه شما داشتیم میومدیم خونه آرمین گفت
تا پارک پیش پگاینا پیاده بریم.
منم باهاش رفتم.
تو راه شهاب دوس پسر قبلیمو دیدم
که با یه دختر ه.ر.ز.ه داشت راه میرفت.
اومد نزدیک منو یه تیکه پروند.
آرمین هم تا تونست زدش و باهاش دعوا کرد.
آرمین هم منو رسوند خونه
و گفت دیگه دوسم نداره و ازم متنفر شده .
تا صبح گریه کردم و تا تونستم بهش زنگ زدم
اما جواب نمی داد .
ساعت 7 به فکرم زد که رگمو بزنم
و بعدشم هیچی یادم نمیاد
****از زبون من****
سپهر از اتاقم زد بیرون
بعد 5 دقیقه بابام اومد.
بابام اومد تو اتاقم و یه کشیده زد تو گوشم
.سپهر بدو بدو اومد تو اتاقم و بابام اونم زد .
منم یه گوشه اتاق نشسته بودم
درحالی که اون دوتا داشتن با هم دعوا می کردن گریه میکردم.
بعد سپهر با چشای خیس رفت تو اتاقش
بابامم رفت تو اتاقش .
اما هنوز نفهمیده بودم که جریان چیه!
انقدر گریه کردم که خوابم برد.
صبح که بیدار شدم هیشکی خونه نبود
هیچ کلیدی پیدا نکردم که برم بیرون .
مامانم ساعت سه ظهر اومد ،رفتم نشستم پیشش
ازش پرسیدم چرا همه یه جوری شدن.
با کلی ام ام بهم جواب داد اما یه چیزیرو ازم قایم میکرد.
بابان اومدو:تو با اون پسره چه رابطه ای داری؟
من=کی؟....کدوم پسر؟؟؟....من با کسی رابطه ندارم؟...
بابا=همون که تو بیمارستان زارزار واست گریه میکردو میگفت عاشقته .؟!
من=به خدا من با کسی رابطه ندارم .
بابا با دعوا و صدای بلند=همون پسر خواننده .
من= به خدا من با اون رابطه ندارم فقط ...........
بابا = فقط چی ؟بگو دیگه راحت اعتراف کن دوست پسرته دیگه.
من= بابا من تا حالا با چنتا پسر دوست بودم
شما هم هیچی نمی گفتی اما ....
بابا=1- اونا خواننده نبودن.2
-دوریشون از تو آزارت نمی داد
.3- آدمایی مثل اون به آدمایی مثل تو دل نمی بندن.
من=بابا من عاشق امیر رضا شدم اونم عاشقمه.
بابام منو برد یه جایی دیدم امیر رضا پشت یه شیشه ایه
من هرچی صداش زدم صدای منو نمیشنید .
بابام زنگ زد به یکی و گفت بیاید.
منم همونجور که داشتم گریه می کردم به امیر رضا هم نگاه می کردم.
چنتا گوریل ریختن سر امیر رضا و زدنش .
یکیشون هی میگوفت حرف آخرتو بزن
امیر رضا هی میگفت =اگر این حرف به گوش اون
شخصی که دستور اینکارو به شما داده برسه
میگم که تا آخر عمرم عاشق دخترش هستم
بعد مرگم هم عاشقش می مونم.
بابام منو برد بیرون و برد خونه .
تو خونه هیچ خبری از سپهر و مامان نبود.
منو برد تو اتاق و درو روم قلف کرد
.خیلی دوست داشتم خودمو بکشم اما
هیچ وسیله ای نبود که باهاش خودمو از بین ببرم
.انقدر گریه کردم که چشام خیلی میسوخت .
دوروز گذشت و زندگی شده بود برام یه جهنم
که جهنم خدا بهتر اون بود .
بعد این دو روز فکرم رسید که با قیچی رگمو بزنم ..
..خوب راستش از مردن خیلی میتسیدم اما
به خاطر امیر رضا جلوی ترسمو گرفتم
چون فکر میکردم بابام کشتش...
انقدر با قیچی رو دستم کشیده بودم که
انگشتم داشت خون میومد ..
.دستم هم شده بود پر خون
دیگه کمکم همه جا سیاه شد.
................................................................
*******************************
دیگه داستان تمام شد منم مردم اما!!!!!!!!!!
ادامه دارد
برای تو می نویسم، شاید از درد واژه هایم درد تنم را بفهمی ...
ولی افسوس که هرگز برای خواندنم نخواهی آمد !
و من باز می نویسم برای خاطراتی که خواستم زیبا باشند و نبودند خاطرات نفرین شده دوست داشتنهایم ....
راستی دوست داشتن یعنی چی ؟؟؟
برایت خواهم نوشت شاید فردا ... شاید روزی دیگر .... شاید خودت خواهی فهمید .... شاید فردا شاید روزی دیگر ....
من پر از درد تنهائیم و دیگر تو نیستی که شانه هایت جای امنی برای گریستنهایم باشد.
تو رفتی تا برای همیشه تنها بمانم ...
کاش کسی به تو می گفت چقدر دوستت داشته ام .... برایت خواهم نوشت شاید فردا ... شاید روزی دیگر .... شاید خودت خواهی فهمید .... شاید فردا شاید روزی دیگر ....
و این آخر همه دوست داشتنهای من است ..
برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است
اینم قسنت 11 داستان
رمزشم 1925
از حرارتت بميرم بگيرم عطر تنتو...
واسه من آغوش گرمت تنها جای امن دنياست...
ساز آشنای قلبت خوشترين آهنگ دنياست...
منو که بغل بگيری گم ميشم تو شهر رويا...
بند مياد نفس تو سينم مثل مجنون پيش ليلا...
به تو شفاف و برهنه دل سپردم بی محابا...
بغلم کن تا نميرم بی تو، تو دستای سرما...
مثل دامن فرشته شب ما قديس و پاکه...
حتی ماه به حرمت ما، عاشقونه تر می تابه...
بغلم کن عشق خوبم بذار آرامش بگيرم...
سر بذارم روی شونت با نفسهات خو بگيرم...
جز سرانگشتهای گرمت تن من عشقی نديده...
دست بكش رو گونه ی من٬ منو خواب كن تا سپيده...
صفحه قبل 1 صفحه بعد